«می گفت:من می دانم اولین کسی که در این آتش نابود می شود خود اوست اما باور نکرد»
گریه سر کن از غم این همه نامردمی ها
ناله سر کن مرغ شب
از ماتم دلبستگی ها !
او همان مغرور و سر مست است
کنون از یاد رفته آتش سوزنده ای قلبش
ولی خاکسترش بر باد رفته !
سر به سر شادابی و عشق و محبت
آری آری این چنین می نویسند :
آخرین برگ از داستان صداقت !
گریه کن ای سرا پا شادی و شور
از غم آن بیوفایی که نگاهش
عاقبت بر خاک تیره زد دلش را
از غم آن سنگدل کز خنجر او
آسمان هم می نوشت :
ای رعد فریا د !
ناله سر کن بیوفایان را بگریان
ناله سر کن هرچه بیگانه فراخوان
آشنایی آشنایی
غربت و غم
آه شبها ی جدایی !
لحظه های ماتمی سنگین تر از کوه !
گرد و خاکی که سرشک از دل رباید
نه ز دیده !
وای بر این مردمان
فریاد فریاد !
وای بر این آتش غم در دل مردم فکن ها !
وای از این ناله های مستجاب
در نیمه شب ها !
ناله سر کن مرغ شب خیلی غمینم
گریه سر کن
دامن غمها بگیرم
ناله سر کن
در دل شبها اسیرم
حرفهایم را تو باور کن
خدای من
اگر باور نداری
چون غرور عشق در بالین عاشق
می شوم افسرده
تا پایان بگیرم
باورم کن
باورم کن !
***